یک حادثه
جونم برات بگه گل قشنگم که... پنجشنبه 25 اردیبهشت حدود ساعت 12 شب شما هنوز بیدار بودی و داشتی شیطنت میکردی آخه شیراز بودیم و شما هم چشمت به عمو ناصر و عمه جون افتاده بود و کلی شیطون بودی. آخرای بازیت بود که اومدم از پشت زیر بغلتو گرفتم و بلندت کردم چند لحظه بعد دیدم با اون یکی دستت مچ دست چپت رو گرفتی و گریه کردی .سریع بردیمت بیمارستان چمران و فهمیدیم که دستت در رفته و دکتر هم جا انداختش . و خدا رو شکر مشکل حل شد، ولی کوچولوی خوشکلم کلی بهمون استرس وارد کردی. و منم شرمنده که دستتون رو درست نگرفتم و باعث این اتفاق شدم. ...
نویسنده :
مامان بنفشه
15:55